شب یلدا
شب های یلدای فندقستان
درازتر از گیسوان دلبران شماست
شب های فندقستان
همیشه یلداییست
فندقستانی ها روزهایشان نهفته در قلب هایشان
آرزوهایشان مثل یلداهای شماست
دلم گرفته است و ترک برداشته است از یخبندان
در انبساط و انقباض این شبها
ترک برداشته ام
دلم چیزی میخواهد
شاید، شعرهای حماسی مش حسینعلی باشد
یا شاید دلم
دود چپق عبدالعلی را میخواهد
یا شاید نگاه موشکافانه تفنگ سرپر خانعلی را
و شاید قصه های میرزاحسین را
نه فکر میکنم دلم یک نخ سیگار عمو صدرالله را
با مارک سیگار ویژه.
پاهایم یخ زده است
به یاد کودکیهایم
کفشهایم در برف های تنهایی جامانده است
یادم میاید کناری ایستادم
گل پاهایم را پاک کردم
کینه ها و دردها را در بقچه تنهاییم پیچیدم
با چوبهای فریادهای خموش
در زیر گل و لای واماندگی دفن کردم
اما پاهایم یخ زده است ، چیزی میخواهم
شاید کرسی گرم هیزم های ارس
یخ پاهایم را باز کند
بله پاهایم آتش کرسیی را میخواهد
که روی آن یک طبق انارهای سردارو به تو خیره شده اند
پندار فندق های دلها شکسته شده است
فندق های بیداری غفلت شکستن را فریاد میکنند
ناگهان فندقستانی وارد شد
خیالم برآشفته شد
گفت فاراب فندقستان اینجاست
و تو اینجا چه میکنی
مجهولاتمان را معلومات میبینی
ومعلوماتمان را مجهولات میبینی
تو فندق مجهول فندقستانی
فاراب مارا به تو نیازی نیست
ما مغفول مانده ایم و مغفول میمانیم
وبه مجهولات شما نیازی نیست
فاراب 1394/9/30